کاش

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره... به کسی توجه نمی کنه، از کسی خجالت نمی کشه، می باره و می باره و... اینقدر می باره تا  آبی شه،‌آفتابی شه..!!
کاش...
کاش می شد مثل آسمون بود...
کاش می شد وقتی دلت گرفت، اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی؛ بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده؛‌انگار نه انگار که غمی بوده؛ همه چیز فراموشت بشه... !!
کاش می شد...

سکوت

سکوت اتاقم را دوست دارم


و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست


بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد


تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد


حتی با برق نگاهم


چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام


چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود

 

از من نرنــــــــــجید ...

من نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس ...

فقط خســــته ام !

خسته از اعتــــــمادی بیــــجا ...

برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !




בلَم نَـﮧ "عِشــق" مے خـפּاهَـב

نـَﮧ "
בروغ هــاے قَشَنگ"

نَـﮧ "اِ
בعــا هاے بـُزُرگ"

نَــﮧ "بـُـزُرگ هــاے پـُر اِ
בعــا"


בلَم "یِک فِنجان قَهـوه בاغ" مے خـواهَـב




و یــِک "
בوســت" کـِـﮧ بِشَــو ב با او حَــرف زَב





بچه که بودیم ::
دل دردهارا به یک زبان ناله میکردیم همه میفهمیدند
بزرگ که شدیم درد دلها را به صد زبان میگوئیم کسی نمیفهمد








گاهـــــی دلـت از زنا نـگـــــی ات مـــــــیـگیـرد
مـی خـواهــــــــــی کـودکـــ بـاشــی
دخـتـر بـچـه ای  که بـه هـر بـهانـه ای بـه هر آغـوشـــــی پـنــــاه مـی بـرد
و آســـــــوده اشک مـی ریـخت
زن که بـاشــــــــــی

بـایـــــــد بغـض های زیـادی را بـی صـدا دفن کنـــــــــی






دانشجو واستاد

یه ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻠﻒ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ :

 ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ .

ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯿﻨﻢ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺰﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻪ ! ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺭﻗﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻮ ﭘﺎﺱ ﮐﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺶ ﻣﯿﮕﻪ :

ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻡ . ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻨﻪ : ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻣﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﺮ ﭘﻮﻝ !

 ﺍﺳﺘﺎﺩ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﻪ !

 ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﺑﻠﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯾﻮ ﻭﺭﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻪ " ﮔﺎﻭ " ﻭ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ . ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﯿﺮﺭﻭﻥ ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ :

 ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻀﺎﺗﻮﻧﻮ ﺯﺩﯾﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ

نامه

یک روز خانومی قبل از برگشتن همسرش از سرکار، در نامه ای نوشت:

من خونه رو تا ابد ترک کردم و دیگه حاضر نیستم باتو زندگی کنم....


.


.


.


.


و نامه رو گذاشت روی میز و خودش رفت زیر تختخواب قایم شد


که عکس العمل شوهرش رو بعد از خواندن نامه ببینه!!


شوهر خسته از سر کار اومد خونه و وارد اتاق خواب شد


و چشمش به کاغذ روی میز افتاد و نامه همسرش روخوند...


پس از خواندن نامه با تمام خونسردی روی کاغذ چیزی نوشت


در همین حین زنگ موبایل شوهر بصدا در میاد و شوهر جواب میده:


سلام عزیزم ، من فقط لباسامو عوض کنم میام، منتظرم باش فداتشم


خداروشکر این عفریته ، زنم از خونه رفته و برای همیشه گورشو گم کرده،


انشاالله دیگه ریختش رو نبینم


اصلا ازدواجم با اون بزرگترین اشتباه زندگیم بود،،،


کاش قبل از اینکه ریخت مکروهش رو میدیدم با تو اشنا میشدم


الهی که قربون اون روی ماهت برم عزیزدلم منتظرم باش من تا نیم ساعت دیگه پیشتم.


و بعد در حالیکه داشت زیر لب اواز میخوند از خونه خارج شد


زن که از شدت عصبانیت و ناراحتی داشت دق میکرد و پرپر میشد


بعد از خروج شوهرش ، از زیر تختخواب بیرون اومد و


رفت ببینه شوهرش چی روی کاغذ نوشته...


.


.


دید شوهرش نوشته:


خنگول دیوونه کف پای چپت معلوم بود..


آخه آی کیو لااقل خوب خودتو استتار میکردی، من میرم نون بگیرم و برگردم

 

تاریخچه به وجود امدن دیسکو

روزی شیخ سر سفره دیسی که درونش کباب بودندی را برداشت و آن را در خشتک خود پنهان کردندی
و ناله سر داد که دیس کو؟؟؟
مریدان هرکدام به دنبال دیس روانه گشتند و در پی آن در آمدند
و مایوس از پیدایش دیس پیش شیخ شرف یاب شدنی
ناگه شیخ خنده ای بس شیطانی سر داد و بگفت همانا که دیس در خشتک خود پنهان کردیم تا شما را اسگل بنماییم و بساط سرور و مفرح ذاتی فراهم کنیم
مریدان که از این شوخی شیخ ب شگفت آمدند جملگی خشتک بدریدند و دیوانه شدندی و به شادی پرداختند و هلکوپتری ها و بریک ها زدندی و عده ای سر به ره بیابان نهادند یکی از مریدان از شدت ذوق چنان خشتک میدرید و بالا پایین میجهید که گویی آسمان به زمین نازل شده
روایت است برخی از مریدان از شدت هیجان به همراه خشتک ؛ خود را نیز دریدند و به دیار باقی شتافتند
از آنجا بود که به مکانی که در آن به شادی میپرداختند " دیس کو " گفته شد و بر اثر گذشت زمان به " دیسکو " تبدیل گشت

 

بیکـار بـودم گـفتم الکی یه پیـام برا چند نـفر بـفرستم یه جوابی بدن بخندیم:

پـیـام دادم ..

سلام قـلفونت بلم عجـیـقـم جـوجـوت دلـش بلای آغـوش گـلمـت تـنگ شـده

فرستادمش واسه چند تا شماره الکے 

یکیش جواب داد:
وای مریم میدونستم بالاخره بر میگردی,میدونستم میبخشیم بیا بغلم
من : چشم عجیج دلم
اون :حالا یه بوس بده
من : 0_o دیدم داره خاک بر سری میشه دیگه جوابشو ندادم :|

یکیش زنگ زد با صدا دخترونه گفتم الوووو

یه صدای کلفتے گف : الو و درد پدر سوخته ول کن بچم رو ,,, سعید میخواد درسشو بخونه
من : ولے من بدون سعید میمیرم
سعید عجق منه سعیددددددد دوست دارم قوفونت بلم
اون : شتلــــــــــق (صدای شتلق طوری بود که کاملا مشهود بود گوشے رو تو سر سعید خورد کرده )

یکیش پیام داد :

زنم پیشم نشسته بـعدا جـواب میدم باز که سیم کارتتو عوض کردی
من : ؟_؟

نـتیـجـه گیـری اخـلاقـی : بـه پـدر مـادر خـود نـیکـے کنیـد :|

9 واقعیت راجب شما

سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا

سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا


1-شما آنقدر تنبل هستید که این 26 تا سیا رو نخوندین

2-شما آنقدر سهل انگارهستید که متوجه نشدید یکی از آن ها سینا میباشد

3-شما آنقدر ساده هستید که رفتید بالا و پیدا نکردید

4-من شما را سر کار گذاشتم

5-دارید میسوزید

6-بی مزه هم خودتی

7-از اینکه شما را سرکار گذاشتم خوشحال باشید

8-الان نفهمیدید که خوشحال رو اشتباه نوشته بودم

9-بازم رفتید چک کردید ولی من بازم سرکارتون گذاشتم درست بود

 

ماجرای فوق‌العاده ترسناک


 


یک شب موقع برگشتن از ده پدری، جای اینکه از جاده اصلی بیام
یاد بابام افتادم که می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! ....
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. 
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!خیلی ترسیدم!

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:



ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیمسوار شده بود!!!؟

جمله عاشقانه حیف نون به نامزدش
دوستت دارم به اندازه همه اذون های مغرب ماه رمضون!

.

.

در این شبهای عزیز و با برکت سر سفره افطار دستاتو بالا ببر و
برای رضای خدا همون جا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن!