حتمابخوانید!!!

حتمابخوانید!!!

نامه ای به پدر...

پدرکه ازکناراتاق پسرش ردمیشد باتعجب دید که رختخواب خلاف همیشه مرتب است وهمه  چیزهایی که روی زمین اتاق ریخته بودجمع شده وسرجایش گذاشته اند.چشمش به پاکت نامه ای افتادکه روی بالش بود.روی پاکت نوشته بود«به پدرم».

بانگرانی وکنجکاوی پاکت رابازکرد.

پدرجان:

الان که این نامه رامیخوانید من کیلومترهاازشما دورم با استیسی دختری که شما نمیشناسید ودوست من است فرارکرده ام.اودخترخوبی است ومن میخواهم بااوازدواج کنم.اوچندسال ازمن بزرگتراست وماباهم خوشبخت خواهیم بود.اویک تریلی کنارجنگل دارد وباآن هیزم حمل میکند بنابراین خرج هردومان را میدهد.استیسی چشمان مرابه روی حقیقت های زیادی بازکرد درضمن دعامیکنم علم آنقدرپیشرفت کندکه راهی برای درمان ایدز پیداشود تا استیسی هم حالش بهترشود.نگران نباش پدر من الان 15 سالم است ومیدانم چطورازخودم مراقبت کنم.بالاخره یک روزبه خانه برمیگردم وشمامیتوانیدنوه های خودرا ببینید.

بعدازتحریر:

پدرجان،هیچکدام ازحرفهایی که بالانوشتم حقیقت ندارد،من خانه ی دوستم تام هستم.فقط میخواستم یادآوری کنم که خیلی چیزهای بدتری ازیک کارنامه مدرسه که روی میزتحریرم گذاشته ام وجود دارد.دوستتان دارم.وقتی اوضاع بهترشد ومن در امان بودم،تلفن کنید برمیگردم!!!

اگه گفتی اشتباهش کجاست؟




اگه گفتی اشتباهش کجاست؟


بسم الله الرحمن الرحیم 


قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد 

بسم الله الرحمن الرحیم 

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد 

بسم الله الرحمن الرحیم 

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد 



خب دیگه نگرد 

اشتباهی نداره 

ثواب ختم یه قرآن را بردی 

منم تو ثوابتون شریکم!!!!

روز معلم مبارک

ممتاز و نمونه شدن برای یکسال است،

                        و ماندگار شدن برای یک عمر؛

سلام بر معلمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار ...

معلم عزیزم روزت مبارک که جهانی از نورت مبارک گشته است.


معلمین عزیزم ، با سلامی گرم و آرزوی توفیق الهی ، نمی دانم با چه زبانی از زحمات بی

دریغ و تلاشهای شبانه روزی شما عزیزان تشکر و قدردانی کنم . فقط می توانم شما را

دعا کنم و از خداوند متعال طلب سلامتی و شادابی و طول عمر با عزت و عظمت برای شما

و خانواده محترمتان داشته باشم و برای آنهایی که از دنیا رفته اند طلب رحمت و مغفرت

نمایم . معلمی شغل نیست بلکه عشق است.

\" روز معلم بر همه شما عزیزان مبارک باد \".

با آمدنت، هیچ تخته سیاهی، دیگر سیاه نبود ...

وقتی نور در دست می گرفتی و روشنایی دانش را منتشر میکردی .

خود را سوختی و ما را ساختی.

از لوح کلاس تا لوح وجود،

                     روسپیدی مان را از تو داریم.

روزت مبارک ؛ معلم عزیزم

عشق نمی پرسه تو کی هستی ؟ عشق فقط میگه : تو ماله منی

عشق نمی پرسه تو اهل کجایی ؟ فقط میگه : توی قلب من زندگی می کنی

عشق نمی پرسه چه کار میکنی ؟ فقط میگه : باعث میشی قلب من به ضربان بیفته

عشق نمی پرسه چرا دور هستی ؟ فقط میگه همیشه با منی

عشق نمی پرسه دوستم داری ؟ فقط میگه : دوستت دارم

من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم؛

زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند...


امروز تو اکثرشهرابارون میبارید
میدونم همتون دوس داشتین زیر بارون قدم بزنید واین شعر 
بخونید

 باز باران

  با ترانه 

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه 

من به پشت شیشه تنها

 ایستاده :

 در گذرها 

رودها راه اوفتاده. 

شاد و خرم

یک دوسه گنجشک پرگو

 باز هر دم 

می پرند این سو و آن سو 

می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی 

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی 

یادم آرد روز باران

 گردش یک روز دیرین

 خوب و شیرین

 توی جنگل های گیلان:

 کودکی دهساله بودم

 شاد و خرم

 نرم و نازک

 چست و چابک

 از پرنده

از چرنده

 از خزنده

 بود جنگل گرم و زنده

 آسمان آبی چو دریا

 یک دو ابر اینجا و آنجا

 چون دل من

 روز روشن

 بوی جنگل تازه و تر

 همچو می مستی دهنده

 بر درختان می زدی پر

 هر کجا زیبا پرنده 

برکه ها آرام و آبی

 برگ و گل هر جا نمایان 

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی 

 سنگ ها از آب جسته

 از خزه پوشیده تن را

 بس وزغ آنجا نشسته

 دمبدم در شور و غوغا

 رودخانه 

با دوصد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان 

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان 

چشمه ها چون شیشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

 توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبز و زرد و آبی 

 

با دوپای کودکانه

 می پریدم همچو آهو

 می دویدم از سر جو

 دور می گشتم زخانه

 می پراندم سنگ ریزه 

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

 می شکستم کرده خاله

 می کشانیدم به پایین

 شاخه های بیدمشکی 

دست من می گشت رنگین

از تمشک سرخ و وحشی

 می شنیدم از پرنده

 داستانهای نهانی

 از لب باد وزنده

 راز های زندگانی

 هرچه می دیدم در آنجا

 بود دلکش ، بود زیبا

 شاد بودم

 می سرودم :

 " روز ! ای روز دلارا ! 

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا 

ورنه بودی زشت و بی جان !

  

" این درختان

با همه سبزی و خوبی 

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !  

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

 ای درخت سبز و زیبا 

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... " 

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

 آسمان گردیده تیره 

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران 

جنگل از باد گریزان 

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران 

پهن می گشتند هر جا 

برق چون شمشیر بران

 پاره می کرد ابرها را

 تندر دیوانه غران

 مشت می زد ابرها را

  روی برکه مرغ آبی 

از میانه ، از کناره

با شتابی 

چرخ می زد بی شماره 

گیسوی سیمین مه را

 شانه می زد دست باران

 باد ها با فوت خوانا

 می نمودندش پریشان 

 

سبزه در زیر درختان 

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

 جنگل وارونه پیدا 

بس دلارا بود جنگل

 به ! چه زیبا بود جنگل

 بس ترانه ، بس فسانه

 بس فسانه ، بس ترانه

 بس گوارا بود باران

 وه! چه زیبا بود باران  

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی 

 

" بشنو از من کودک من

 پیش چشم مرد فردا 

زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "