حتمابخوانید!!!

حتمابخوانید!!!

نامه ای به پدر...

پدرکه ازکناراتاق پسرش ردمیشد باتعجب دید که رختخواب خلاف همیشه مرتب است وهمه  چیزهایی که روی زمین اتاق ریخته بودجمع شده وسرجایش گذاشته اند.چشمش به پاکت نامه ای افتادکه روی بالش بود.روی پاکت نوشته بود«به پدرم».

بانگرانی وکنجکاوی پاکت رابازکرد.

پدرجان:

الان که این نامه رامیخوانید من کیلومترهاازشما دورم با استیسی دختری که شما نمیشناسید ودوست من است فرارکرده ام.اودخترخوبی است ومن میخواهم بااوازدواج کنم.اوچندسال ازمن بزرگتراست وماباهم خوشبخت خواهیم بود.اویک تریلی کنارجنگل دارد وباآن هیزم حمل میکند بنابراین خرج هردومان را میدهد.استیسی چشمان مرابه روی حقیقت های زیادی بازکرد درضمن دعامیکنم علم آنقدرپیشرفت کندکه راهی برای درمان ایدز پیداشود تا استیسی هم حالش بهترشود.نگران نباش پدر من الان 15 سالم است ومیدانم چطورازخودم مراقبت کنم.بالاخره یک روزبه خانه برمیگردم وشمامیتوانیدنوه های خودرا ببینید.

بعدازتحریر:

پدرجان،هیچکدام ازحرفهایی که بالانوشتم حقیقت ندارد،من خانه ی دوستم تام هستم.فقط میخواستم یادآوری کنم که خیلی چیزهای بدتری ازیک کارنامه مدرسه که روی میزتحریرم گذاشته ام وجود دارد.دوستتان دارم.وقتی اوضاع بهترشد ومن در امان بودم،تلفن کنید برمیگردم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.