-
اعتماد
پنجشنبه 14 آبان 1394 08:19
-
وقتی....
جمعه 15 خرداد 1394 12:03
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1393 16:21
میـــــــــــلاد حضـــــــــــرتــــــ معصــــــومــــــهــــ روز دختـــــــــر مبــــارکــــــــ.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریور 1393 11:20
-
کاش
یکشنبه 19 مرداد 1393 12:45
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره... به کسی توجه نمی کنه، از کسی خجالت نمی کشه، می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه،آفتابی شه..!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود... کاش می شد وقتی دلت گرفت، اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی؛ بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده؛انگار نه انگار که غمی...
-
سکوت
چهارشنبه 15 مرداد 1393 17:25
سکوت اتاقم را دوست دارم و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد حتی با برق نگاهم چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1393 21:13
از من نرنــــــــــجید ... من نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس ... فقط خســــته ام ! خسته از اعتــــــمادی بیــــجا ... برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1393 21:12
ב لَم نَـﮧ "عِشــق" مے خـ פּ اهَـ ב نـَﮧ " ב روغ هــاے قَشَنگ " نَـﮧ "اِ ב عــا هاے بـُزُرگ " نَــﮧ "بـُـزُرگ هــاے پـُر اِ ב عــا " ב لَم "یِک فِنجان قَهـوه ב اغ" مے خـواهَـ ב و یــِک " ב وســت" کـِـﮧ بِشَــو ב با او حَــرف زَ ב
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1393 21:11
بچه که بودیم :: دل دردهارا به یک زبان ناله میکردیم همه میفهمیدند بزرگ که شدیم درد دلها را به صد زبان میگوئیم کسی نمیفهمد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1393 21:11
♥ گاهـــــی دلـت از زنا نـگـــــی ات مـــــــیـگیـرد ♥ ♥ مـی خـواهــــــــــی کـودکـــ بـاشــی ♥ ♥ دخـتـر بـچـه ای که بـه هـر بـهانـه ای بـه هر آغـوشـــــی پـنــــاه مـی بـرد ♥ ♥ و آســـــــوده اشک مـی ریـخت ♥ ♥ زن که بـاشــــــــــی ♥ ♥ بـایـــــــد بغـض های زیـادی را بـی صـدا دفن کنـــــــــی ♥
-
دانشجو واستاد
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:35
یه ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻠﻒ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ . ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯿﻨﻢ...
-
نامه
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:23
یک روز خانومی قبل از برگشتن همسرش از سرکار، در نامه ای نوشت: من خونه رو تا ابد ترک کردم و دیگه حاضر نیستم باتو زندگی کنم.... . . . . و نامه رو گذاشت روی میز و خودش رفت زیر تختخواب قایم شد که عکس العمل شوهرش رو بعد از خواندن نامه ببینه!! شوهر خسته از سر کار اومد خونه و وارد اتاق خواب شد و چشمش به کاغذ روی میز افتاد و...
-
تاریخچه به وجود امدن دیسکو
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:17
روزی شیخ سر سفره دیسی که درونش کباب بودندی را برداشت و آن را در خشتک خود پنهان کردندی و ناله سر داد که دیس کو؟؟؟ مریدان هرکدام به دنبال دیس روانه گشتند و در پی آن در آمدند و مایوس از پیدایش دیس پیش شیخ شرف یاب شدنی ناگه شیخ خنده ای بس شیطانی سر داد و بگفت همانا که دیس در خشتک خود پنهان کردیم تا شما را اسگل بنماییم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:13
بیکـار بـودم گـفتم الکی یه پیـام برا چند نـفر بـفرستم یه جوابی بدن بخندیم: پـیـام دادم .. سلام قـلفونت بلم عجـیـقـم جـوجـوت دلـش بلای آغـوش گـلمـت تـنگ شـده فرستادمش واسه چند تا شماره الکے یکیش جواب داد: وای مریم میدونستم بالاخره بر میگردی,میدونستم میبخشیم بیا بغلم من : چشم عجیج دلم اون :حالا یه بوس بده من : 0_o دیدم...
-
9 واقعیت راجب شما
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:08
سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا 1- شما آنقدر تنبل هستید که این 26 تا سیا رو نخوندین 2- شما آنقدر سهل انگارهستید که متوجه نشدید یکی از آن ها سینا میباشد 3- شما آنقدر ساده هستید که رفتید بالا و پیدا نکردید 4- من شما را سر کار گذاشتم 5- دارید میسوزید...
-
ماجرای فوقالعاده ترسناک
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:07
یک شب موقع برگشتن از ده پدری، جای اینکه از جاده اصلی بیام یاد بابام افتادم که میگفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! .... من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مرداد 1393 15:10
-
سلامتی همه ی پدر و مادر بزرگ ها
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:57
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:54
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:44
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:43
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:42
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:42
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:40
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:39
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:38
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:37
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:36